مینا 1

ساخت وبلاگ
چای یخ کردشو با بغض سر کشید...

آروم زمزمه کرد: " اصلا بهتر، مگه تو هم همینو نمیخواستی؟ که

برای همیشه از زندگیت بره و پشت سرشُ نگاه نکنه؟ خب اونم رفت دیگه!

 آخ آخ آخ کجایی که ببینی بدون تو چقدر حالم خوبه؟ از فردا ، نه فردا دیره...

از همین حالا ! میخوام تک تک لحظه هایی که  آزادم رو جشن بگیرم...

تک تک لحظه هایی که دیگه نیستی تا دائم نگرانم باشی

مثل اون وقتا که تا صدام میگرفت کلی غصه میخوردی و غر میزدی چقدر گفتم تو این هوای

بلاتکلیف مراقب خودت باش...

منم حوصله ام از این دلسوزی های مادرانه ات سر میرفت و پشت تلفن پوزخند میزدم و جواب

میدادم دلت بچه میخواد پاشو برو شوهر کن برای من ننه نشو...

اصلا میدونی چیه؟ حالم از اون سکوت لعنتیت بهم میخورد وقتی دلتُ میشکستم و تو هیچی

نمیگفتی... میدونستم اون ور خط گوله گوله اشکات سرازیرن اما حقت بود.عاشق بودی دیگه؟

مگه نبودی؟ چشمت کور باید تحمل میکردی ...

یا وقتایی که با کلی ذوق و شوق می اومدی دیدنم و من حوصله ی خودمم نداشتم...هموم وقتا 

که میگفتی این دور و ورا کار داشتی و یه نوک پا اومدی به من سر بزنی...خر نبودم میدونستم

از اون سر شهر کوبیدی اومدی تا قیافه ی نحس منو ببینی ، که مطمئن شی اگه جواب تماسهاتو 

نمیدم حال و روزم میزونه ، تو هم میدونستی فقط برای تو وقت ندارم اما به روم نمی اوردی...

ادامه داره...

 

 

دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 113 تاريخ : چهارشنبه 3 بهمن 1397 ساعت: 9:56