بیخ گوشمونه...

ساخت وبلاگ
همسایه کوچه کناریمون به رحمت خدا رفت... دو سه روز پیش ...

از اون روز که دارن قرآن میذارن واسش ، حال من دچار نوسان ناجوریه! 

نه اینکه با قرآن مشکل داشته باشم اما چون همیشه این مدل قرآن رو واسه ختم ها پخش میکنن

یاد اور عزیزای از دست رفته ای میشه که هنوز جای خالیشون رو باور نکردیم!

آخریش پسر عمه ی نازنینم بود که هنوز از رفتنش تو شوکیم! بیمار بود...

هم جسمش هم ذهنش... اما با تموم نواقصش خوب بلد بود خودش رو تو دل همه جا کنه...

همسن من بود... سالی یه بار میدیدیمش، به خاطر وضعیت جسمانیش آب و هوای شیراز 

بهش نمیساخت ... این چند سال آخر ،سالی یه بار هم ندیدیمش... میگفتن عاقل نیست! اما

به نظر من بود! فقط میدونست این دنیا ارزش جدی بودن نداره... میدونستم دلش مثل

برگ گل پاکه... ازش میخواستم واسم دعا کنه... سر به سرم می ذاشت که دعا کنم عروسی 

کنی؟منم بیام برقصم؟ ... میگفتم تو به خدا بگو هوای ماه و خورشید رو داشته باشه خودش 

میدونه چیکار کنه...

اون روزهایی که دعا میکردیم خدا ازش راضی بشه و ببرش پیش خودش، هیچوقت فکر نمیکردیم

یه روز اینقدر دلتنگش بشیم ...

رفت خیلی راحت تر و بی صداتر از چیزی که فکرشو کنی.فردای همون شبی که تو کارم گره افتاده

بود و زنگ زدم ازش خواستم واسم دعا کنه... نمیدونستم اخرین باره صداشو میشنوم 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶ساعت 18:9  توسط moon & sun  | 
دغدغه های یک دهه شصتی...
ما را در سایت دغدغه های یک دهه شصتی دنبال می کنید

برچسب : گوشمونه, نویسنده : cmoonsuns64f بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 17:07